English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (643 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lay over <idiom> U به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
warm up U اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
immobilizing U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilizes U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilized U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilised U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilize U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilises U مدتی در بستربی حرکت ماندن
immobilising U مدتی در بستربی حرکت ماندن
for the time being <idiom> U برای مدتی
retreat U انزوا [گروهی برای مدتی]
leases U واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
shut up <idiom> U بستن دروپنجره ساختمان برای مدتی
lease U واگذاری یا اجاره وسیله برای مدتی
retreat U گوشه نشینی [گروهی برای مدتی]
to go to U ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
to go away U ترک کردن [خانه یا شهر] برای چند مدتی
Whistle past the graveyard <idiom> U تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
boomerangs U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranging U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
demanded U پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
demands U پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
demand U پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
unidirectional soldification U روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
toward U درراه
enroute U درراه
bar mitzvahs U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
bar mitzvah U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
to strain U کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
under lease U وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
on the way U گلوله درراه است
stick bridge U پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
shoot the gap U حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
distaff U فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
white flag U پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
hybrid circuit U ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
ballast U سنگینی شن و خرده سنگی که درراه اهن بکارمیرود
He laid down his life in the service of his country . U عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
She is handicapped by her age . Her age stands in her way . U سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
terrorism U عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
regional <adj.> U مکانی
local <adj.> U مکانی
locative U مکانی
location chart U نگاره مکانی
place value U ارزش مکانی
position response U پاسخ مکانی
place utility U مطلوبیت مکانی
locative U حالت مکانی
locals U مکانی شهری
locals U مکانی موضعی
local U مکانی شهری
local U مکانی موضعی
position habit U عادت مکانی
clearing out [of a place] U اخراج [از مکانی]
parabola U قطع مکانی
parabolas U قطع مکانی
positional notation U نشان گذاری مکانی
for some time past U مدتی
some time U مدتی
the while or whilst U مدتی که
for a season U تا یک مدتی
awhile U مدتی
locations U جایگاه وضعیت مکانی جا دادن
put on the map <idiom> U باعث معروف شدن مکانی
on the move <idiom> U حرکت از مکانی به مکان دیگر
location U جایگاه وضعیت مکانی جا دادن
porolongation of a period U تمدید مدتی
long ago U مدتی پیش
long a go U مدتی پیش
whilst U در خلال مدتی که
there is time and place for everything <proverb> U هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
relative U اطلاعات مکانی دررابط ه با یک نقط ه مرجع
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
not long a U مدتی نگذشته است
do time <idiom> U مدتی درزندان بودن
i was absent for a while U یک مدتی غایب بودم
to borrow up to ... books U تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
application years U مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
estate in reversion U هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
bit mapped screen U pixel یک صفحه نمایش که در ان هر سلول تصویری میتوانددر ارتباط با مکانی از حافظه
innings U نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
get in gear [get into gear] <idiom> U بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
DNS U پایگاه داده توزیع شده در سیستم اینترنت که نام ها را با آدرس مط ابق میکند مثلاگ می توانید از نام www.PCP.CO.UK برای رسیدن وب سایت Peter Collin Publishing استفاده کنید و نیاز به به آدرس پیچیده شبکهای
He warned he would go on a termless hunger strike. U او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
short run U زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
On Thursday it will be variably cloudy [cloudy with sunny intervals] . U پنجشنبه هوا بطور متغیر ابری و مدتی صاف خواهد بود.
year and day U مدتی که اگر مجروح ضمن ان بمیردموضوع قتل عمد تلقی میشود
downtime U مدتی که کارخانه کار نمیکند مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز
groupie U دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
groupies U دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب میکند
demurrage U بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
plenum method U طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. U بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
fail U وا ماندن
remain U ماندن
remained U ماندن
to wear one's years well U ماندن
to fret one's gizzard U ته ماندن
fails U وا ماندن
failed U وا ماندن
trray U ماندن
be U ماندن
stand U ماندن
subsists U ماندن
lies U ماندن
stick with <idiom> U ماندن با
upaemia U ماندن
subsist U ماندن
subsisted U ماندن
to be left U ماندن
subsisting U ماندن
lied U ماندن
lie off U ماندن
lie U ماندن
stayed U ماندن
stay U ماندن
abhide U ماندن
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
keep house U در خانه ماندن
keep in U در خانه ماندن
to stay up U بیدار ماندن
fall into abeyance U بی تکلیف ماندن
to lie hid U پنهان ماندن
strands U متروک ماندن
go hungry U گرسنه ماندن
overslept U خواب ماندن
strand U متروک ماندن
stodge U در وهل ماندن
lagged U عقب ماندن
awaking U بیدار ماندن
lags U عقب ماندن
awakes U بیدار ماندن
awake U بیدار ماندن
aborts U بی نتیجه ماندن
drop behind U عقب ماندن
oversleep U خواب ماندن
oversleeping U خواب ماندن
oversleeps U خواب ماندن
stay put <idiom> U درجایی ماندن
aborted U بی نتیجه ماندن
lie over U معوق ماندن
lag U عقب ماندن
lie up U در بستر ماندن
to lie d. U بیکار ماندن
steer clear U دور ماندن
to oversleep oneself U خواب ماندن
keep quiet <idiom> U ساکت ماندن
to remain faithful U با وفا ماندن
lie up U در اغل ماندن
desuetude U متروک ماندن
up the river/creek with no paddle <idiom> U مثل خر در گل ماندن
lie up U درکنام ماندن
to stand mute U خاموش ماندن
abort U بی نتیجه ماندن
survived <past-p.> U زنده ماندن
abided U پایدارماندن ماندن
come alive <idiom> U فعال ماندن
to fall to the ground U متروک ماندن
To be left in the air. To hang fire . U بلاتکلیف ماندن
come to nothing U عقیم ماندن
aborting U بی نتیجه ماندن
come through U باقی ماندن
survive U زنده ماندن
to suffer from hunger U گرسنه ماندن
bide U در انتظار ماندن
stand over U معوق ماندن
survived U زنده ماندن
surviving U زنده ماندن
abides U پایدارماندن ماندن
abide U پایدارماندن ماندن
fixes U ثابت ماندن
settle U جا دادن ماندن
survives U زنده ماندن
to stand over U معوق ماندن
settles U جا دادن ماندن
to come to nothing U عقیم ماندن
to go hungry U گرسنه ماندن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com